دهستان من

سرزمین دین و ادب

دهستان من

سرزمین دین و ادب

شوق زیارت

سال های متوالی

ایامی چند

قسمت من شده بودکه گدای در شاه خراسان باشم

خاطرات ایام

پیش چشمم آید:

گنبد زرد طلا،

با وضویی از اشک

و سلام و صلوات


پرسه در صحن و سرا!

جرعه ای آب ز سقاخانه

با ادب مثل همه

زیر لب می خواندیم

ما زیارتنامه

خادمان در گذر و  _

عده ای راه نشان می دادند

و ورودی حرم؛

کفشداری هایش،

سرمه ی چشم کسی _

خاک پای زائر

چقدر زیبا بود،همه رو سوی خدا.

آن طرف بوی طعام رضوی

و صدای شیپور به هنگام غروب

خوش به حال همه در آنجا بود.

و دلم می گوید:

باز هم می طلبد

شوق زیارت دارم ...

حمیدرضا خالقی (اصغر)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد