دختری تازه ازدواج کرده بود، پس از مدتی بر اثر اختلاف نظر با شوهرش از زندگی با وی دلسرد شد و دیگر از ماندن در کنار او احساس خوشبختی نمی کرد. این موضوع را برای پدرش نوشت و از او راهنمایی طلبید تا آرامش و سعادت دوباره را به دست آورد. داستان زیر، پاسخ نامه ای است که پدر برای دخترش نوشته و سزاوار است که همه دخترانی که به خانه بخت رفته اند و خواهند رفت، آن را بخوانند.
دختر نازنینم! نامه ات را امروز دریافت کرده ام. نوشته ای که دیگر در کنار شوهرت خوشبخت نیستی و گویا او نیز همین احساس را در کنار تو دارد و گویا هر دو بدین نتیجه رسیده اند که طلاق و جدایی، تنها راهی است که هر دوی شما را از این بن بست غم انگیز نجات می بخشد. خوشحالم که پیش از آغاز این راه بدفرجام، هر دو به یاد من افتاده ا ید، زیرا به قول خودتان شاید من حرفهای شما را می فهمم و بالاخره هر چه باشد، پنج سال پیش من دستهای شما را به یکدیگر سپرده ام.
بلی، من به یاد می آورم پنج سال پیش در برابر من سوگند خوردید که یکدیگر را تا آخر عمر دوست داشته باشید و اینک، به جایی رسیده ا ید که می خواهید آشکارا این سوگند را بشکنید . چرا؟ زیرا شجاعت و فراست و گذشتی را که لازمه ی دوام زناشویی است، ندارید.
می گویید که دیگر در کنار هم خوشبخت نیستید. خیال می کنید که جدا از یکدیگر خوشبخت خواهید بود؟ خیال می کنید که هر کس در این جهان حتماً باید به سعادت کامل برسد؟ آیا بعد از پنج سال زندگی مشترک هنوز این حقیقت خیلی ساده را در نیافته اید که در هر خانواده ای ، بروز برخی اختلافات اجتناب ناپذیر است ؟ دخترم! شما نه تنها بعد از پنج سال، بلکه تا آخر عمر خویش با هم اختلافاتی خواهید داشت و فقط نحوه و نوع این اختلافات تغییر خواهد کرد. هرگز نخواهید توانست همه ی مسایل مشترک زندگیتان را در عرض یک روز یا یک سال حل کنید. و تازه، خیال می کنید که اگر بر فرض محال ، بتوانید مسایل و اختلافات را از بین ببرید چه خواهد شد؟ هیچ، آنگاه زندگی کسل کننده و یکنواخی خواهید داشت که به زندگان دو بیگانه بیشتر شباهت دارد، زیرا فقط بیگانه ها با هم اختلافی ندارند!
اگر روابط تو و شوهرت به جایی رسیده است که به آستانه ی جدایی رسیده اید، تقصیر از هر دوی شماست. زیرا هر دو می خواهید فقط خودتان خوشبخت باشید. هر دو فقط به خود می اندیشید و هر دو می خواهید فقط چیزی بگیرید نه آن که چیزی به دیگری بدهید. و حال آن که به نظر من خوشبختی واقعی، هنگامی به دست می آید که آدم با مهربانیهای خویش دیگری را خوشبخت سازد. و در این لحظه ، خودِ آدمی نیز احساس خوشبختی می کند.
شما نیز بچه های زمانه ای هستید که ساکنان آن متاسفانه عادت کرده اند به همه ی آرزوهای خود برسند و وقتی چرخ زمان را در جهت خلاف خواسته های خویش به گردش می بینید، از زندگی سیر می شوند. به نظرم این وضع روحی، بیماری رایج زمانه ی ماست. اما بیماری خطرناکتری هست که دخترها و پسرهای این دوران وقتی با یکدیگر ازدواج می کنند، خیلی خونسرد به دوستان خود می گویند: « سعی می کنیم یک طوری با هم کنار بیاییم و بسازیم و اگر نتوانستیم جدا می شویم»!
« اگر نتوانیم»؟! چرا نتوانید؟ صحبت از عجز و ناتوانی کردن، از کی هنر بزرگی شمرده می شود؟ اگر شما نتوانید با هم کنار بیایید، اگر شما دو نفر که همدیگر را دوست می داشتید، نتوانید با هم بسازید، آنگاه رفتارتان با بیگانه ها و با افراد جامعه چگونه خواهد بود؟
دخترم! خیال می کنی مردم سی چهل سال پیش، به همین سادگی از طلاق و جدایی حرف می زدند؟ آیا در خانواده ی سی چهل سال پیش هیچ اختلافی نبود؟ چرا، اختلافات زن و شوهر همیشه وجود داشته است. منتهی در چهل سال پیش ، زن و شوهر با اولین اختلاف به محضر طلاق نمی شتافتند. در نظر زن و شوهرهای یک نسل پیش، ازدواج، بیش از همه یک قرار داد مقدس بود و نقض کردن این قرارداد ، گناهی شمرده می شد در برابر خدا، در برابر کودکان و در برابر جامعه بشری.
تصدیق می کنم که گاهی بین زن و شوهر امکان هرگونه توافقی از بین می رود، در این مورد باید گفت که ازدواج آن دو، از اصل اشتباه آمیز بوده است. اما درباره ی تو و شوهرت، من مطمئنم که کار به این جا نکشیده است. زیرا می دانم که زمانی واقعاً همدیگر را دوست داشتید.
نوشته ای که تو و شوهرت ، هر دو دلتان می خواهد نزد من بیایید و با من مشورت کنید. بسیار خوب، من یک هفته ی دیگر منتظر شما هستم. اما فقط به یک شرط: به شرط آن که تجربه ای را که همین الان برایتان شرح می دهم، یک هفته تکرار کنید. من بسیاری از زن و شوهرهای جوان را با همین تجربه از جدایی نجات داده ام
می خواهم که در عرض شش روز آینده ، هر روز نیم ساعت از وقت خودتان را به من بدهید. به شما وعده نمی دهم که این نیم ساعت و تجربه ی روحی که من از شما می خواهم، برایتان آسان و خوشایند خواهد بود؛ اما دلم می خواهد این تجربه ی تلخ را به خاطر خودتان هم که نباشد ، به خاطر بچه هایتان انجام دهید. به حقایق باید درست توجه کرد و حقیقت زندگی شما این است که جدایی شما، هر پنج نفرتان را ناراحت خواهد نمود.
می خواهم که همین امروز ، یک ساعتِ شماطه دار بخرید. ساعت را به دست بگیرید و توی اتاق خلوت و آرامی بروید. دو صندلی روبروی همدیگر بگذارید و هر کدام به روی یک صندلی بنشینید. درها را ببندید و ساعت را طوری بگذارید که هر دو بتوانید آن را ببینید. حالا زنگ ساعت را روی نیم ساعتِ بعد تنظیم کنید. اینک، تجربه را آغاز می کنیم:
نیم ساعت وقت خود را به بخشهای پنج دقیقه ای تقسیم نمایید. پنج دقیقه ی اول را، هر دو فقط به آینده ی خود بیندیشید. هر دو در سکوت کامل از خود بپرسید:
زندگی من پس از جدایی همسرم چگونه خواهد بود؟ من پاسخ این سئوال را خوب می دانم. یک مرد بعد از جدایی از همسرش ، نه تنها زن خود را از دست می دهد، بلکه خانواده، رفاه و راحتی، امنیت روحی ، محبت انسانی بچه ها و خلاصه همه ی چیزهای خوبی را که به آنها خو گرفته بود نیز از دست می دهد. او همه ی تکیه گاههای روحی خود را نیز از دست می دهد. بچه ها هم ، به چشم دیگری به پدر خود نگاه می کنند و او را چندان در خور احترام نمی بینند.
این مرد، بعد از طلاق و جدایی ، پول بسیاری نیز از دست می دهد. زیرا مردان مجرد، همیشه بیشتر از مردان متأهل پول خرج می کنند . جدایی از همسر معمولاً باعث می شود که مرد اجتماعی ، مقداری از احترام خود را در جامعه از دست بدهد. و خوشبختانه حتی در روزگار ما، مردم به کسی که زن خود را طلاق داده، به چشم خوب نمی نگرند. این مرد ، دوستان خود را نیز از دست می دهد. زیرا در هر طلاقی ، معمولاً بیشتر مردم حق را به زن می دهند و نه شوهر!
اما زن در مقابل طلاق و جدایی، حساسیتی بیشتر از مرد دارد. زن، طلاق را به هر عنوانی که باشد، شکست خود می داند. تنهایی او بعد از جدایی، از تنهایی مرد غم انگیزتر است. زیرا مرد با کار اداری و تفریحات شبانه، طوری خود را مشغول می کند ، ولی زن این امکانات را ندارد. زنی که چند بچه دارد، کمتر امیدوار است که یکبار دیگر بتواند شوهر کند. بنابراین، می بینی که طلاق برای یک زن تقریباً پایان زندگی اوست.
حالا می خواهم پنج دقیقه ی دوم را با یک آزمایش وجدانی بگذرانید. سعی کنید دیگری را فراموش نمایید و فقط خودتان را محاکمه کنید. از خود بپرسید: « آیا راستی من هیچ گناهی ندارم؟ آیا عیبهای همسرم را بزرگتر نکرده ام؟ آیا آدم خودخواهی نبوده ام...»؟ آن گاه اگر قصد ازدواج مجدد را دارید، از خود بپرسید: « آیا با ان بیگانه خوشبختر خواهم بود؟ از کجا می توانم مطمئن شوم که همسری بهتر از همسر خودم پیدا خواهم کرد؟ چگونه می توانم اطمینان پیدا کنم که آن بیگانه ی موهوم، بچه های مرا مثل همسر خودم دوست خواهد داشت؟».
سومین پنج دقیقه را فقط به بچه هایتان اختصاص بدهید و فقط به آنان بیندیشید. شاید شما هم مثل بعضی ها معتقدید که بهتراست بچه ها پدر یا مادر نداشته باشند، اما در خانواده ای پر از اختلاف نیز بزرگ نشوند. شاید خیال می کنید که اختلاف و دعوای پدر و مادر بیشتر از طلاق و جدایی بچه ها را رنج می دهد. من خیال نمی کنم این استدلال زیاد هم صحیح باشد. البته وقتی پدر و مادر با هم اختلاف دارند و بدتر از این اختلافات خود را نیز در حضور بچه ها به رخ همدیگر می کشند ، بچه ها رنج می برند. اما من فکر می کنم خانواده ای که پدر و مادری در آن وجود دارد و گاهی همین پدر و مادر با هم دعوا می کنند ، بهتر از خانواده ای است که از پدر یا مادر خالی است.
دخترم! من خیال می کنم که تو به عنوان یک زن ، در جلوگیری از طلاق و جدایی مسئولیت بیشتری داری. مادرت هم، همین عقیده را دارد و می گوید: « وظیفه ی زنان حفظ و استحکام خانواده است. زن باید کاری کند که در این جهان پر آشوب خانواده و خانه اش، جزیره ی راحت و بی خطری باشد از برای شوهر و بچه هایش».
امروزه زنها می خواهند پا به پای مردها در همه ی حرفه ها پیروز بشوند، اما به نظر مادر تو و به نظر من، هنوز هم بزرگترین حرفه برای زن ،همان ازدواج و اداره ی یک خانواده است.
اکنون پنج دقیقه چهارم آغاز می شود. تا حالا ساکت بودید و می خواهم حالا چند بار این جملات را با صدای بلند بخوانید: « عشق حقیقی هرگزکهنه نمی شود... ، عشق حقیقی، زیباترین و مقدسترین رابطه ی میان دو انسان است...، عشق حقیقی همه چیز ، آری همه چیز را تحمل می کند»!
پس از آنکه یکی بعد از دیگری با صدای بلند این جملات را خواندید، اصلاً با هم جر و بحث نکنید و همه ی پنج دقیقه را متفکر درباره ی این جملات کوتاه بگذرانید . مطمئن هستم که بعد از چند دقیقه خودتان نقاط ضعف خودتان را کشف خواهید کرد و خواهید دانست که عیب کار و زندگی مشترک شما از کجاست.
و اینک، پنج دقیقه پنجم آغاز شده است. می خواهم که این پنج دقیقه را با یک بازی شیرین و شاعرانه بگذرانید. من این بازی را « یادت می آید» ، نام گذاشته ام. هر کدام از شما باید سعی کنید در زندگی گذشته تان ، یک لحظه شادی و خوشبختی ، یک خاطره ی خوب را پیدا نمایید و با همه ی ناراحتی هایتان این شهامت را داشته باشید که این خاطره ی خوب را برای دیگری نیز تعریف کنید. نمی توانم باور کنم که در زندگی شما هرگز روز خوبی نبوده است... یقین دارم که یاد آوری این خاطرات خود به خود ، به هر دوی شما ثابت خواهد کرد که می توانید باز هم آن روزهای خوشی راتجدید کنید.
و اکنون، در پنج دقیقه ی آخر که هر دوی شما، رو به سوی آسمان ، رو به سوی خدا بکنیدو چند کلمه ای نیز با او حرف بزنید. احساس شما از وجود خدا هر چه باشد، گفتگوی کوتاهی با او، قلبتان را سبکتر خواهد کرد. می خواهم به صدای بلند و با صداقت به خدای بزرگ بگویید که چه عاملی باعث سردی محیط خانواده ی شما شده و سهم شما در این گناه بزرگ تا چه حدی بوده است. از ته قلب حرف بزنید.
دخترم! من امیدوارم این تمرین و تجربه، هر دوی شما را بار دیگر به هم نزدیک خواهد کرد. با این همه اگر لازم می دانید ، شش روز بعد به سراغ من بیایید، من بار دیگر حاضرم دستها و قلبهای شما را با یکدیگر نیز آشتی بدهم!
دنیای دختران صص 230- 237 ، به نقل از « پدر دوستت دارم» ص 310