دهستان من

سرزمین دین و ادب

دهستان من

سرزمین دین و ادب

(چله کوچیکه و چله بزرگه)در قمبوان!

امروز پیش چند تا از افراد مسن روستا بودم که در مورد چله ها باهم بحث میکردند بعد از کلی سوال و جواب معنی و مفهومش رو فهمیدم که در ادامه مطلب  شما هم میتونید بخونید.




ادامه مطلب ...

می تراود ماه بر ماه ربیع

شهر مکه نور افشان می شود

احمد آمد مهد ایمان می شود


خنده ی صبح فلق را دیده ای؟

چون محمّد(ص) می دمد آن می شود


می تراود ماه بر ماه ربیع،

ماه از نورش فروزان می شود


آمنه کودک به دایه می دهد


ادامه مطلب ...

دوست قدیمی

 دنیا طوری شده که همه دنبال چیزای جدیدند و میگن همه چیز جدیدش خوبه ولــــــــــــــــــــی.... 

   

 

      همتون میدونین ((دوست ))قدیمیش یه چیز دیگس 

      

            یه سراغی از دوستای قدیمی تون بگیرید 

           

{{و:چرا مطلب قبلی روپاک کردین خواهشا این مطلب رو دیگه پاک نکنید }}

گفتارتان را تغییر دهید تا دنیا را تغییر دهید


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود... او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور، پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم »

آقای خامنه ای و دیدار با خانواده یک شهید ارمنی

تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند.

تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید

سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند

حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام،

مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم.

به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود.

دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد

ادامه مطلب ...

پارکور

 

برای اولین بار در قمبوان  

مکان«دبستان رضوان قمبوان »

زمان< روزهای فرد از ساعت ۱۸:۳۰  

اجرای تمام حرکات اکرباتیک و  گذر از موانع.

این شام غمت بیا سحر کن

ای شاه نظر به سوی ما کن                           این درد فراق خود دوا کن

یک جرعه زدیدنت بنوشان                               در مسند عشق لاله پوشان

هر جمعه غروب دل خراب است                       چون تشنه در انتظار آب است

این شام غمت بیا سحر کن                             کام همه شیعیان سحر کن

سقّای والفجر8

یعنی پنج ماه قبل از عملیات، یک شب آمدم منزل (پایگاه شهید بهشتی) و چون خیلی خسته بودم به همسرم گفتم: «کوله پشتی مرا آماده کن. شال گردن و لباس و وسایلی که برای کردستان نیاز است را هم برایم آماده کن.» بعد شام خوردم و خوابیدم و صبح برای نماز بلند شدم. آن روز اولین روزی بود که ما می‌خواستیم برای شناسایی منطقه فاو برویم، لذا با برادر «عباس محتاج» ( استاندار قم و فرمانده پیشین نیروی دریایی ارتش) قرار داشتم. خلاصه بعد از نماز صبحانه خوردم و به همسرم گفتم: «کوله پشتی ما را آماده کردید؟» ایشان گفت: «کجا می‌خواهی بروی؟«
 

ادامه مطلب ...

یا اباالمهدی (ع)


امروز چرا چشم خدا می گرید

در سوگ پدر چه بی صدا می گرید


زندان نبود جایگه آل رسول(ص)،

زان نور خدا به سامرا می گرید!


ای شیعه! کنون خاک عزا بر سر کن

موعود شما و مقتدا می گرید


بعد از پدرت صاحب دلهایی تو

از رنج پدر صاحب ما می گرید!


آغاز ولایتت شده مهدی جان

از شوق ببین ارض و سما می گرید!!


حمیدرضا خالقی

پولدارترین

پولدارترین خانواده حال حاضر ایران را ببینید...

ادامه مطلب ...