ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
هیچ وقت این دو جمله رو نگو: هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو: هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن: ................بقیه در ادامه مطلب
١)ازت
متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت
١)از خود متشکر ٢)وراج
١)پدر ٢)مادر
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه
چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من
کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر
جایش هست.
۱) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف
میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.
۲) دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی
بقیه از تو.
۳) عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل
هردوتونو.
.
.
بقیه در ادامه مطلب..
ادامه مطلب ...امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ؛
عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.
.
مردی صبح زود از خواب بیدار شد و به طرف خانه خدا(مسجد) رفت تا نمازش رابخواند.او در راه به زمین خورد و لباس هایش کثیف شد .برگشت لباس هایش را تمیز کرد و دوباره به طرف مسجد حرکت کرد . اتفاقا دوباره در همان جا به زمین خورد .بر گشت و لباس هایش راعوض کرد و دوباره به طرف مسجد حرکت کرد . وقتی به آن نقطه رسید دید کسی با چراغی ایستاده. از او سوال کرد که که تو کیستی؟ جواب داد من دیدیم در اینجابه زمین خوردی چراغی آورده ام تا تو راهت را ببینی.آن مرد تشکر کرد و باهم به طرف مسجد حرکت کردند تا به مسجد رسیدند . مرداول از او خواست تا وارد مسجد شود و با هم نماز رابخوانند. نفر دوم از اینکار خوداری کرد . بعد از چند بار درخواست علت را از او پرسید که چرا نمی خواهد در مسجد نماز بخواند.گفت من شیطان هستم. آن مرد تعجب کرد . شیطان گفت وقتی تو قصد مسجد کردی من باعث زمین خوردنت شدم .ولی وقتی تو لباس هایت را تمیز کردی و دو باره قصد مسجد کردی خدا همه گناهانت رابخشید. دوباره باعث زمین خوردنت شدم .تو برگشتی و لباس هایت راعوض کردی و به مسجد برگشتی خدا گناهان همه خانواده ی تو رابخشید .ترسیدم اگر یک با دیگر به زمین بخوری خدا گناهان تمام دهکده راببخشد.پس خواستم تا مطمئن شوم سالم به مسجد می رسی تامانع این کار شوم.
گردآوری: ابراهیم حدیدی